ڪاش یڪی بود ڪه توے ڪوچهها داد میزد :
خاطره خشڪیـہ . . .
خاطره خشڪیـہ . . .
آنوقت همہ ے خاطراتم را
همان هایے ڪه ارزش گرفتن دمپاییِ پاره هم ندارند را
میریختم تو ڪیسه
و میدادم بہ او
و میرفت ردِ ڪارش !
همان خاطراتے ڪه عوض ڪردنشان با نیم سیر نمڪ هم غنیمت است
نمڪے ڪه بتوانم هر روز رویِ زخمهایم بریزم
تا دردشان را از دست ندهند
زخمهایے ڪه نبایند فراموش شوند
همان زخم هایے ڪه خاطراتم بہ جانم گذاشتند..!!
نوشته شده در سه شنبه 3 بهمن 1396برچسب:
,
ساعت
15:21 توسط طلوع
| |